شماره ٥: زان پيش کاتصال بود خاک و آب، را

زان پيش کاتصال بود خاک و آب، را
عشق تو خانه ساخته بود، اين خراب را
مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟
تا کفر و دين شود، همه يک روي و يک جهت
بردار يک ره، از طرف رخ حجاب را
عکس رخت چو مانع ديدار مي شود
بهر خدا چه مي کند آن رخ نقاب را
بر ما کشيد خط خطا مدعي و ما
خط در کشيده ايم، خطا و صواب را
فردا که نامه عملم را کنند عرض
روشن کنم به روي تو يک يک حساب را
يک شب خيال تو ديديم ما بخواب
زان چشم، دگر به چشم نديديم خواب را
بي وصل تو دو کون، سرابي است پيش ما
در پيش ما چه آب بود خود سراب را؟
سلمان بخاک کوي تو، تا چشم باز کرد
يکبارگي، زديده، بينداخت، آب را