ميان دو بد خواه کوتاه دست
نه فرزانگي باشد ايمن نشست
که گر هر دو باهم سگالند راز
شود دست کوتاه ايشان دراز
يکي را به نيرنگ مشغول دار
دگر را برآور ز هستي دمار
اگر دشمني پيش گيرد ستيز
به شمشير تدبير خونش بريز
برو دوستي گير با دشمنش
که زندان شود پيرهن بر تنش
چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشير خود در غلاف
چو گرگان پسندند بر هم گزند
بر آسايد اندر ميان گوسفند
چو دشمن به دشمن بود مشتغل
تو با دوست بنشين به آرام دل