شماره ٥٥: اي صوفي سرگردان، در بند نکونامي

اي صوفي سرگردان، در بند نکونامي
تا درد نياشامي، زين درد نيارامي
ملک صمديت را، چه سود و زيان دارد
گر حافظ قرآني، يا عابد اصنامي
زهدت به چه کار آيد، گر رانده درگاهي؟
کفرت چه زيان دارد، گر نيک سرانجامي
بيچاره توفيقند، هم صالح و هم طالح
درمانده تقديرند، هم عارف و هم عاملي
جهدت نکند آزاد، اي صيد که در بندي
سودت نکند پرواز، اي مرغ که در دامي
جامي چه بقا دارد، در رهگذر سنگي؟
دور فلک آن سنگست، اي خواجه تو آن جامي
اين ملک خلل گيرد، گر خود ملک رومي
وين روز به شام آيد، گر پادشه شامي
کام همه دنيا را، بر هيچ منه سعدي
چون با دگري بايد، پرداخت به ناکامي
گر عاقل و هشياري، وز دل خبري داري
تا آدميت خوانند، ورنه کم از انعامي