شماره ٤٨: عشقبازي چيست سر در پاي جانان باختن

عشقبازي چيست سر در پاي جانان باختن
با سر اندر کوي دلبر عشق نتوان باختن
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن
اسب در ميدان رسوايي جهانم مردوار
بيش ازين در خانه نتوان گوي و چوگان باختن
پاکبازان طريقت را صفت داني که چيست
بر بساط نرد درد اول ندب جان باختن
زاهدي بر باد الا، مال و منصب دادنست
عاشقي در ششدر لا، کفر و ايمان باختن
بر کفي جام شريعت بر کفي سندان عشق
هر هوسناکي نداند جام و سندان باختن
سعديا شطرنج ره مردان خلوت باختند
رو تماشا کن که نتواني چو ايشان باختن