شماره ٤٥: برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم

برخيز تا به عهد امانت وفا کنيم
تقصيرهاي رفته به خدمت قضا کنيم
بي مغز بود سر که نهاديم پيش خلق
ديگر فروتني به در کبريا کنيم
دارالفنا کراي مرمت نمي کند
بشتاب تا عمارت دارالبقا کنيم
دارالشفاي توبه نبستست در هنوز
تا درد معصيت به تدارک دوا کنيم
روي از خدا به هر چه کني شرک خالصست
توحيد محض کز همه رو در خدا کنيم
پيراهن خلاف به دست مراجعت
يکتا کنيم و پشت عبادت دو تا کنيم
چند آيد اين خيال و رود در سراي دل
تا کي مقام دوست به دشمن رها کنيم
چون برترين مقام ملک دون قدر ماست
چندين به دست ديو زبوني چرا کنيم
سيم دغل خجالت و بدنامي آورد
خيز اي حکيم تا طلب کيميا کنيم
بستن قبا به خدمت سالار و شهريار
اميدوارتر که گنه در عبا کنيم
سعدي، گدا بخواهد و منعم به زر خرد
ما را وجود نيست بيا تا دعا کنيم
يارب تو دست گير که آلا و مغفرت
در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنيم