شماره ٣١: هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش

هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش
تکيه بر هستي مکن در نيستي مردانه باش
کي بود جاي ملک در خانه صورت پرست
رو چو صورت محو کردي با ملک همخانه باش
پاک چشمان را ز روي خوب ديدن منع نيست
سجده کايزد را بود گو سجده گه بتخانه باش
گر مريد صورتي در صومعه زنار بند
ور مرائي نيستي در ميکده فرزانه باش
خانه آبادان درون بايد نه بيرون پر نگار
مرد عارف اندرون را گو برون ديوانه باش
عاشقي بر خويشتن چون پيله گرد خويشتن
ورنه بر خود عاشقي جانباز چون پروانه باش
سعديا قدري ندارد طمطراق خواجگي
چون گهر در سنگ زي چون گنج در ويرانه باش