شماره ٣٠: گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش

گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش
باز عالي همتم، زاغ آشياني گو مباش
بز نيم در آخور قسمت، گياهي گو مرو
سگ نيم بر خوانچه رزق استخواني گو مباش
گر همه کامم برآيد نيم ناني خورده گير
ور جهان بر من سرآيد نيم جاني گو مباش
من سگ اصحاب کهفم بر در مردان مقيم
گرد هر در مي نگردم استخواني گو مباش
چون طمع يکسو نهادم پايمردي گو مخيز
چون زبان اندر کشيدم ترجماني گو مباش
وه که آتش در جهان زد عشق شورانگيز من
چون من اندر آتش افتادم جهاني گو مباش
در معني منتظم در ريسمان صورتست
ني چو سوزن تنگ چشمم ريسماني گو مباش
در بن ديوار درويشي چه خوابت مي برد
سر بنه بر بام دولت نردباني گو مباش
گر به دوزخ در بمانم خاکساري گو بسوز
ور بهشت اندر نيابم بوستاني گو مباش
من چيم در باغ ريحان، خشک برگي، گو بريز
من کيم در باغ سلطان، پاسباني، گو مباش
سعديا درگاه عزت را چه مي بايد سجود
گرد خاک آلوده اي بر آستاني گو مباش