سرو سيمينا به صحرا مي روي
نيک بدعهدي که بي ما مي روي
کس بدين شوخي و رعنايي نرفت
خود چنيني يا به عمدا مي روي
روي پنهان دارد از مردم پري
تو پري روي آشکارا مي روي
گر تماشا مي کني در خود نگر
يا به خوشتر زين تماشا مي روي
مي نوازي بنده را يا مي کشي
مي نشيني يک نفس يا مي روي
اندرونم با تو مي آيد وليک
خائفم گر دست غوغا مي روي
ما خود اندر قيد فرمان توايم
تا کجا ديگر به يغما مي روي
جان نخواهد بردن از تو هيچ دل
شهر بگرفتي به صحرا مي روي
گر قدم بر چشم من خواهي نهاد
ديده بر ره مي نهم تا مي روي
ما به دشنام از تو راضي گشته ايم
وز دعاي ما به سودا مي روي
گر چه آرام از دل ما مي رود
همچنين مي رو که زيبا مي روي
ديده سعدي و دل همراه توست
تا نپنداري که تنها مي روي