تا کي روم از عشق تو شوريده به هر سوي
تا کي دوم از شور تو ديوانه به هر کوي
صد نعره همي آيدم از هر بن مويي
خود در دل سنگين تو نگرفت سر موي
بر ياد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پيش تو بر خاک نهد روي
سرگشته چو چوگانم و در پاي سمندت
مي افتم و مي گردم چون گوي به پهلوي
خود کشته ابروي توام من به حقيقت
گر کشتنيم بازبفرماي به ابروي
آنان که به گيسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پاي فتادند چو گيسوي
تا عشق سرآشوب تو همزانوي ما شد
سر برنگرفتم به وفاي تو ز زانوي
بيرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوي
عشق از دل سعدي به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوي