سرو بستاني تو يا مه يا پري
يا ملک يا دفتر صورتگري
رفتني داري و سحري مي کني
کاندر آن عاجز بماند سامري
هر که يک بارش گذشتي در نظر
در دلش صد بار ديگر بگذري
مي روي و اندر پيت دل مي رود
باز مي آيي و جان مي پروري
گر تو شاهد با ميان آيي چو شمع
مبلغي پروانه ها گرد آوري
چند خواهي روي پنهان داشتن
پرده مي پوشي و بر ما مي دري
روزي آخر در ميان مردم آي
تا ببيند هر که مي بيند پري
آفتاب از منظر افتد در رواق
چون تو را بيند بدين خوش منظري
جان و خاطر با تو دارم روز و شب
نقش بر دل نام بر انگشتري
سعدي از گرمي بخواهد سوختن
بس که تو شيريني از حد مي بري