کدام کس به تو ماند که گويمت که چنويي
ز هر که در نظر آيد گذشته اي به نکويي
لطيف جوهر و جاني غريب قامت و شکلي
نظيف جامه و جسمي بديع صورت و خويي
هزار ديده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام مجلس آنم که شمع مجلس اويي
نديدم آبي و خاکي بدين لطافت و پاکي
تو آب چشمه حيوان و خاک غاليه بويي
تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه نداني که بر کناره جويي
صباي روضه رضوان ندانمت که چه بادي
نسيم وعده جانان ندانمت که چه بويي
اگر من از دل يک تو برآورم دم عشقي
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتويي
به کس مگوي که پايم به سنگ عشق برآمد
که عيب گيرد و گويد چرا به فرق نپويي
دلي دو دست نگيرد دو مهر دل نپذيرد
اگر موافق اويي به ترک خويش بگويي
کنونم آب حياتي به حلق تشنه فروکن
نه آنگهي که بميرم به آب ديده بشويي
به اختيار تو سعدي چه التماس برآيد
گر او مراد نبخشد تو کيستي که بجويي