چه روي و موي و بناگوش و خط و خالست اين
چه قد و قامت و رفتار و اعتدالست اين
کسي که در همه عمر اين صفت مطالعه کرد
به ديگري نگرد يا به خود محالست اين
کمال حسن وجودت ز هر که پرسيدم
جواب داد که در غايت کمالست اين
نماز شام به بام ار کسي نگاه کند
دو ابروان تو گويد مگر هلالست اين
لبت به خون عزيزان که مي خوري لعلست
تو خود بگوي که خون مي خوري حلالست اين
چنان به ياد تو شادم که فرق مي نکنم
ز دوستي که فراقست يا وصالست اين
شبي خيال تو گفتم ببينم اندر خواب
ولي ز فکر تو خواب آيدم خيالست اين
درازناي شب از چشم دردمندان پرس
عزيز من که شبي يا هزار سالست اين
قلم به ياد تو در مي چکاند از دستم
مداد نيست کز او مي رود زلالست اين
کسان به حال پريشان سعدي از غم عشق
زنخ زنند و ندانند تا چه حالست اين