نبايستي هم اول مهر بستن
چو در دل داشتي پيمان شکستن
به ناز وصل پروردن يکي را
خطا کردي به تيغ هجر خستن
دگربار از پري رويان جماش
نمي بايد وفاي عهد جستن
اگر کنجي به دست آرم دگربار
منم زين نوبت و تنها نشستن
وليکن صبر تنهايي محالست
که نتوان در به روي دوست بستن
همي گويم بگريم در غمت زار
دگر گويم بخندي بر گرستن
گر آزادم کني ور بنده خواني
مرا زين قيد ممکن نيست جستن
گرم دشمن شوي ور دوست گيري
نخواهم دستت از دامن گسستن
قياس آنست سعدي کز کمندش
به جان دادن تواني بازرستن