منم يا رب در اين دولت که روي يار مي بينم
فراز سرو سيمينش گلي بر بار مي بينم
مگر طوبي برآمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبه اي مرغي شکرگفتار مي بينم
مگر دنيا سر آمد کاين چنين آزاد در جنت
مي بي درد مي نوشم گل بي خار مي بينم
عجب دارم ز بخت خويش و هر دم در گمان افتم
که مستم يا به خوابم يا جمال يار مي بينم
زمين بوسيده ام بسيار و خدمت کرده تا اکنون
لب معشوق مي بوسم رخ دلدار مي بينم
چه طاعت کرده ام گويي که اين پاداش مي يابم
چه فرمان برده ام گويي که اين مقدار مي بينم
تويي يارا که خواب آلوده بر من تاختن کردي
منم يا رب که بخت خود چنين بيدار مي بينم
چو خلوت با ميان آمد نخواهم شمع کاشانه
تمناي بهشتم نيست چون ديدار مي بينم
کدام آلاله مي بويم که مغزم عنبرآگين شد
چه ريحان دسته بندم چون جهان گلزار مي بينم
ز گردون نعره مي آيد که اينت بوالعجب کاري
که سعدي را ز روي دوست برخوردار مي بينم