نه دسترسي به يار دارم
            نه طاقت انتظار دارم
         
        
            هر جور که از تو بر من آيد
            از گردش روزگار دارم
         
        
            در دل غم تو کنم خزينه
            گر يک دل و گر هزار دارم
         
        
            اين خسته دلم چو موي باريک
            از زلف تو يادگار دارم
         
        
            من کانده تو کشيده باشم
            اندوه زمانه خوار دارم
         
        
            در آب دو ديده از تو غرقم
            و اميد لب و کنار دارم
         
        
            دل بردي و تن زدي همين بود
            من با تو بسي شمار دارم
         
        
            دشنام همي دهي به سعدي
            من با دو لب تو کار دارم