شماره ٣٥٩: ساقيا مي ده که مرغ صبح بام

ساقيا مي ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بيضه زنگارفام
در دماغ مي پرستان بازکش
آتش سودا به آب چشم جام
يا رب از فردوس کي رفت اين نسيم
يا رب از جنت که آورد اين پيام
خاطر سعدي و بار عشق تو
راکبي تندست و مرکوبي جمام
جان ما و دل غلام روي توست
ساتکيني ساتکيني اي غلام