اگر آن عهدشکن با سر ميثاق آيد
جان رفتست که با قالب مشتاق آيد
همه شب هاي جهان روز کند طلعت او
گر چو صبحيش نظر بر همه آفاق آيد
هر غمي را فرجي هست وليکن ترسم
پيش از آنم بکشد زهر که ترياق آيد
بندگي هيچ نکرديم و طمع مي داريم
که خداوندي از آن سيرت و اخلاق آيد
گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روي زيباي تو ديباچه اوراق آيد
ديگري گر همه احسان کند از من بخلست
وز تو مطبوع بود گر همه احراق آيد
سرو از آن پاي گرفتست به يک جاي مقيم
که اگر با تو رود شرمش از آن ساق آيد
بي تو گر باد صبا مي زندم بر دل ريش
همچنانست که آتش که به حراق آيد
گر فراقت نکشد جان به وصلت بدهم
تو گرو بردي اگر جفت و اگر طاق آيد
سعديا هر که ندارد سر جان افشاني
مرد آن نيست که در حلقه عشاق آيد