ميل بين کان سروبالا مي کند
سرو بين کاهنگ صحرا مي کند
ميل از اين خوشتر نداند کرد سرو
ناخوش آن ميلست کز ما مي کند
حاجت صحرا نبود آيينه هست
گر نگارستان تماشا مي کند
غافلست از صورت زيباي او
آن که صورت هاي ديبا مي کند
من هم اول روز دانستم که عشق
خون مباح و خانه يغما مي کند
صبر هم سودي ندارد کآب چشم
راز پنهان آشکارا مي کند
گر مراد ما نباشد گو مباش
چون مراد اوست هل تا مي کند
يار زيبا گر بريزد خون يار
زشت نتوان گفت زيبا مي کند
سعديا بعد از تحمل چاره نيست
هر ستم کان دوست با ما مي کند
تا مگس را جان شيرين در تنست
گرد آن گردد که حلوا مي کند