پيش رويت دگران صورت بر ديوارند
نه چنين صورت و معني که تو داري دارند
تا گل روي تو ديدم همه گل ها خارند
تا تو را يار گرفتم همه خلق اغيارند
آن که گويند به عمري شب قدري باشد
مگر آنست که با دوست به پايان آرند
دامن دولت جاويد و گريبان اميد
حيف باشد که بگيرند و دگر بگذارند
نه من از دست نگارين تو مجروحم و بس
که به شمشير غمت کشته چو من بسيارند
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب مي گيرد و شهري ز غمت بيدارند
بوالعجب واقعه اي باشد و مشکل دردي
که نه پوشيده توان داشت نه گفتن يارند
يعلم الله که خيالي ز تنم بيش نماند
بلکه آن نيز خياليست که مي پندارند
سعدي اندازه ندارد که چه شيرين سخني
باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند
تا به بستان ضميرت گل معني بشکفت
بلبلان از تو فرومانده چو بوتيمارند