دلي که ديد که پيرامن خطر مي گشت
            چو شمع زار و چو پروانه در به در مي گشت
         
        
            هزار گونه غم از چپ و راست دامنگير
            هنوز در تک و پوي غمي دگر مي گشت
         
        
            سرش مدام ز شور شراب عشق خراب
            چو مست دايم از آن گرد شور و شر مي گشت
         
        
            چو بي دلان همه در کار عشق مي آويخت
            چو ابلهان همه از راه عقل بر مي گشت
         
        
            ز بخت بي ره و آيين و پا و سر مي زيست
            ز عشق بي دل و آرام و خواب و خور مي گشت
         
        
            هزار بارش از اين پند بيشتر دادم
            که گرد بيهده کم گرد و بيشتر مي گشت
         
        
            به هر طريق که باشد نصيحتش مکنيد
            که او به قول نصيحت کنان بتر مي گشت