پاي سرو بوستاني در گلست
سرو ما را پاي معني در دلست
هر که چشمش بر چنان روي اوفتاد
طالعش ميمون و فالش مقبلست
نيکخواهانم نصيحت مي کنند
خشت بر دريا زدن بي حاصلست
اي برادر ما به گرداب اندريم
وان که شنعت مي زند بر ساحلست
شوق را بر صبر قوت غالبست
عقل را با عشق دعوي باطلست
نسبت عاشق به غفلت مي کنند
وان که معشوقي ندارد غافلست
ديده باشي تشنه مستعجل به آب
جان به جانان همچنان مستعجلست
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طريق عشق اول منزلست
گر بميرد طالبي دربند دوست
سهل باشد زندگاني مشکلست
عاشقي مي گفت و خوش خوش مي گريست
جان بياسايد که جانان قاتلست
سعديا نزديک راي عاشقان
خلق مجنونند و مجنون عاقلست