چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست
زنهار از آن تبسم شيرين که مي کني
کز خنده شکوفه سيراب خوشترست
شمعي به پيش روي تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نيست که مهتاب خوشترست
دوش آرزوي خواب خوشم بود يک زمان
امشب نظر به روي تو از خواب خوشترست
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کيمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست
زان سوي بحر آتش اگر خوانيم به لطف
رفتن به روي آتشم از آب خوشترست
ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست
زهرم مده به دست رقيبان تندخوي
از دست خود بده که ز جلاب خوشترست
سعدي دگر به گوشه وحدت نمي رود
خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست
هر باب از اين کتاب نگارين که برکني
همچون بهشت گويي از آن باب خوشترست