خرم آن بقعه که آرامگه يار آن جاست
راحت جان و شفاي دل بيمار آن جاست
من در اين جاي همين صورت بي جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عيار آن جاست
تنم اين جاست سقيم و دلم آن جاست مقيم
فلک اين جاست ولي کوکب سيار آن جاست
آخر اي باد صبا بويي اگر مي آري
سوي شيراز گذر کن که مرا يار آن جاست
درد دل پيش که گويم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
نکند ميل دل من به تماشاي چمن
که تماشاي دل آن جاست که دلدار آن جاست
سعدي اين منزل ويران چه کني جاي تو نيست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست