مپندار از لب شيرين عبارت
که کامي حاصل آيد بي مرارت
فراق افتد ميان دوستداران
زيان و سود باشد در تجارت
يکي را چون ببيني کشته دوست
به ديگر دوستانش ده بشارت
ندانم هيچ کس در عهد حسنت
که بادل باشد الا بي بصارت
مرا آن گوشه چشم دلاويز
به کشتن مي کند گويي اشارت
گر آن حلوا به دست صوفي افتد
خداترسي نباشد روز غارت
عجب دارم درون عاشقان را
که پيراهن نمي سوزد حرارت
جمال دوست چندان سايه انداخت
که سعدي ناپديدست از حقارت