هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ويش ببايد ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فايق نگشت تا نگداخت
هيچ مصلح به کوي عشق نرفت
که نه دنيا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خويشتن پرداخت
همچنان شکر عشق مي گويم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
سعديا خوشتر از حديث تو نيست
تحفه روزگار اهل شناخت
آفرين بر زبان شيرينت
کاين همه شور در جهان انداخت