اين چه بويست اي صبا از مرغزار آورده ئي
مرحبا کارام جان مرغ زار آورده ئي
بهر جان بيقرار آدم خاکي نهاد
نکتهي از روضه دارالقرار آورده ئي
وقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کرده ئي
تا ز طرف بوستان بوي بهار آورده ئي
سرو ما را چون کشيدي در بر آخر راست گوي
کز وصالش شاخ شادي را ببار آورده ئي
عقل را از بوي مي مست و خراب افکنده ئي
چون حديثي از لب ميگون يار آورده ئي
يک نفس تار سر زلفش ز هم بگشوده ئي
وز معاني اين همه مشک تتار آورده ئي
در چنين وقتي که خواجو در خمار افتاده است
جان فدا بادت که جامي خوشگوار آورده ئي