باده گلگون مرا و طلعت سلمي
شربت کوثر ترا و جنت اعلي
صحبت شيرين طلب نه حشمت خسرو
مهر نگارين گزين نه ملکت کسري
ديو بود طالب نگين سليمان
طفل بود در هواي صورت ماني
چند کني دعوتم بتقوي و توبه
خيز که ما کرده ايم توبه ز تقوي
از سرمستي کشيده ايم چو مجنون
رشته جان در طناب خيمه ليلي
زلف کژش بين فتاده بر رخ زيبا
راست چو ثعبان نهاده در کف موسي
عقل تصور نمي کند که توان ديد
صورت خوبش مگر بديده معني
موسي جان بر فراز طور محبت
ديده ز رويش فروغ نور تجلي
بوي عبيرست يا نسيم بهاران
باغ بهشتست يا منازل سلمي
ياد بود چون تو در محاوره آئي
با لب لعلت حکايت دم عيسي
راه ندارد بکوي وصل تو خواجو
دست گدايان کجا رسد بتمني