دوش بر طرف چمن گلبانگ مي زد بلبلي
مي فکند از ناله هر دم در گلستان غلغلي
کانکه زير گنبد نيلوفري دارد وطن
از گلندامي ندارد چاره و ما از گلي
محمل ما را درين وادي کجا باشد نزول
زانکه در راه محبت کس نيابد منزلي
هيچ بادي بر نمي آيد در اين طوفان و موج
که افکند از کشتي ما تخته ئي بر ساحلي
منکر مستان نباشد هر که باشد هوشيار
زانکه باشد بي جنون هر جا که باشد عاقلي
عالمي کو در خرابات فنا ساغر کشد
پيش ما فاضلتر از صد ساله زهد جاهلي
هيچ دل بر کشتگان ضربت عشقت نسوخت
زانکه زلف دلکشت نگذاشت در عالم دلي
حاصلي در عشق ممکن نيست جز بي حاصلي
چون توان کردن چو ما را نيست زين به حاصلي
خيز خواجو چون ز زهد و توبه کارت مشکلست
باده پيش آور که بي مي حل نگردد مشکلي