اگر تو عشق نبازي بعمر خويش چه نازي
            که کار زنده دلان عشق بازي است نه بازي
         
        
            مرا بجور رقيبان مران ز کوي حبيبان
            درون کعبه چه باک از مخالفان حجازي
         
        
            ميان حلقه رندان مگو ز توبه و تقوي
            بيان عشق حقيقي مجو ز عشق مجازي
         
        
            مکن ملامت رامين اگر ملازم ويسي
            مباش منکر محمود اگر مقر ايازي
         
        
            بمير بر سر کويش گرت بود سر کويش
            که پيش اهل حقيقت شهيد باشي و غازي
         
        
            کنند گوشه نشينان کنج خلوت چشمم
            هزار ميخي مژگان بخون ديده نمازي
         
        
            به تيرگي و درازي شبي چو دوش نديدم
            اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازي
         
        
            متاب روي ز مهر ار چه آفتاب منير
            بحسن خويش مناز ار چه در تنعم و نازي
         
        
            بزير پاي تو خواجو اگر چه مور بميرد
            ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازي
         
        
            اگر چه بلبل باغ محبتست وليکن
            مگس چگونه کند پيش باز دعوي بازي