آب رخ ما بري و باد شماري
خون دل ما خوري و باک نداري
دست نگارين بروي ما چه فشاني
ساعد سيمين بخون ما چه نگاري
دل بسر زلف دلکش تو سپرديم
گر چه تو با هيچ خسته دل نسپاري
اينهمه دلها بري ز دست وليکن
خاطر دلداده ئي بدست نياري
چند کني خواريم چو جان عزيزي
شرط عزيزان نباشد اينهمه خواري
گر چه اسير تو در شمار نيايد
هيچکسي را بهيچ کس نشماري
بر سر ره کشتگان تيغ جفا را
بگذري و در ميان خون بگذاري
اين نه طريق محبتست و مودت
وين نبود شرط دوستداي و ياري
دمبدم از فرقت تو ديده خواجو
سيل براند بسان ابر بهاري