شماره ٤٦: هيچ شکر چو آن دهان ديدي
هيچ شکر چو آن دهان ديدي
هيچ تنگ شکر چنان ديدي
آن زمانت که در کنار آمد
جز کمر هيچ در ميان ديدي
در چمن همچو شمع مجلس ما
طوطئي آتشين زبان ديدي
راستي را شمائل قد او
هيچ در سرو بوستان ديدي
دل رباتر ز زلف و عارض او
شاخ سنبل بر ارغوان ديدي
در فغانم ز دست قاتل خويش
کشته را هيچ در فغان ديدي
همچو غرقاب عشق او خواجو
هيچ درياي بيکران ديدي