دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي
نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتي
مرا به نيم کرشمه تمام کشتي و آنگه
نظر ز کام دل من تمام باز گرفتي
سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتي
چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتي
مترس ماه نگيرد، گرم نمائي ياري
خبر فرستي اگرچه سلام باز گرفتي
خيال تو ز تو طيره خجل خجل به من آمد
ز شرم آنکه ز کويم خرام باز گرفتي
مرا خيال تو بالله که غم گسارتر از توست
خيال باز مگير ار پيام باز گرفتي
دلي است بر تو مرا وام و جان وظيفه بر آن لب
وظيفه چشم چه دارم که وام باز گرفتي
شگرف عاشق خاقانيم تو نام نهادي
ز من چه ننگ رسيدت که نام بازگرفتي