ز بدخوئي دمي خو وانکردي
مراعاتي بجاي ما نکردي
بر آن خوي نخستيني که بودي
از آن يک ذره کمتر وانکردي
بجاي من که بر عهد تو ماندم
ز بدعهدي چه ماندت تا نکردي
مگر لطفي که از تو چشم دارم
در آن عالم کني، کاينجا نکردي
کجا يک وعده ام دادي که در پي
هزار امروز را فردا نکردي
پي يک بوسه گرد پايه حوض
بسي گشتم، تو دل دريا نکردي
شنيدي حال خاقاني که چون است
ولي بر خويشتن پيدا نکردي