آن لعل شکر خنده گر از هم بگشايي
حقا که به يک خنده دو عالم بگشايي
ورچه نگشائي لب و در پوست بخندي
از رشته جانم گره غم بگشايي
مجروح توام شايد اگر زخم ببندي
رحمي کن ار حقه مرهم بگشايي
کاري است فرو بسته، گشادن تو تواني
صد مشکل ازين گونه به يک دم بگشايي
انديشه مکن سلسله چرخ نبرد
گر کار چو زنجير من از هم بگشايي
گفتي چو فلک دست جفا برنگشايم
ايمن نشوم، گر تو توئي هم بگشايي
هان اي دل خاقاني از آه سحري کوش
کاين چنبر افلاک خم از خم بگشايي