اي ترک دلستان ز شبستان کيستي
خوش دلبري، ندانم جانان کيستي
بس نادره نگاري، بس بوالعجب بتي
ما را بگو که لعبت خندان کيستي
اي آنکه در صحيفه حسن آيتي شدي
گوئي کز ايزد آمده در شان کيستي
اي تازه گلبني که شکفتي به ماه دي
با اين نسيم خوش ز گلستان کيستي
از کافري به سوي مسلماني آمدي
اينجا براي غارت ايمان کيستي
جهان ها در آرزوي تو مي بگسلد ز هم
چون گويمت که بسته پيمان کيستي
دوش از برم برفتي و بر خوان نيامدي
امشب بگو کجائي و مهمان کيستي
خاقاني آن توست بهر موجبي که هست
معلوم کن ورا که تو خود ز آن کيستي