آخر چه خون کرد اين دلم کامد به ناخن خون او
هم ناخني کمتر نگشت اندوه روز افزون او
دل خاک آن خون خواره شد تا آب او يک باره شد
صيدي کزو آواره شد خاکش بهست از خون او
از جور او خون شد دلم وز دست بيرون شد دلم
در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او
کردم حسابش جو به جو در دستخون ديدم گرو
جوجو شد از غم نو به نو بي روي گندم گون او
پيرامن کويش به شب خصمان خاقاني طلب
هرجا که گنج است اي عجب ماري است پيرامون او