دلم دردمند است باري برافکن
بر افکنده خود نظر بهتر افکن
مينديش اگر صبر من لشکري شد
دلت سنگ شد سنگ بر لشکر افکن
اگر با غمت گرم در کار نايم
ز دم هاي سردم گره دربر افکن
اگر نزل عشقت بجز جان فرستم
به خاکش فرو نه، برون در افکن
تو را طوق سيمين درافکند غبغب
مرا نيز از آن زلف طوقي برافکن
پي از هر خسي سايه پرورد بگسل
نظر بر عزيزان جان پرور افکن
که فرمايدت کآشناي خسان شو
که گويد که هراي زر بر خر افکن
مشو در خط از پند خاقاني اي جان
که اين خوش حديثي است بر دفتر افکن