به کوي عشق تو جان در ميان راه نهم
کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم
گرم به شحنگي عاشقان فرود اري
خراج روي تو بر آفتاب و ماه نهم
گرم به تيغ جفاي تو ذره ذره کنند
نه مرد درد تو باشم گرت گناه نهم
به باغ وصل تو گر شرط من يزيد رود
هزار طوبي در عرض يک گياه نهم
به آسمان شکني آه من ميان دري است
مراد آه توئي در کنار آه نهم
اگر به خدمت دست تو دررسد لب من
ز دست بوس تو يارب چه دستگاه نهم
به جام عشق تو مي تا خط سياه دهند
منم که سر به خط آن خط سياه نهم
گداي کوي تو خاقاني است فرمان ده
که اين گداي تو را داغ پادشاه نهم