ز خاک پاشي در دستخون فرومانديم
ز پاک بازي نقش فنا فرو خوانديم
به نعش عالم جيفه نماز برکرديم
به فرق گنبد فرتوت خاک بفشانديم
همه حديث شما تيغ بود و گردن ما
نه گردنيم که از حکم سربرافشانديم
چراغ وار به کشتن نشسته بر سر نطع
به باد سرد چراغ زمانه بنشانديم
به يک دو شب به سه چار اهل پنج شش ساعت
به هفت هشت حيل نه ده آرزو رانديم
به بيست سي غم و چل پنجه اند هان چون صيد
به شصت واقعه هفتاد روز درمانديم
ز بس که تيغ زبان موي کرد خاقاني
تن چو موي به مويه ز تيغ برهانديم