دهان شيشه گشا صبح شد شراب بريز
ميي به ساغر من همچو آفتاب بريز
هلال عيد بود بر سپهر پا به رکاب
به جام ساقي گل چهره مي شتاب بريز
نقاب برفکن و آتشي به جانم زن
ز ديده تر من همچو شمع، آب بريز
دلم ز دست تو آباد گر نمي گردد
بيار آتش و درخانه خراب بريز
لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند
در او ز روي عرقناک خود گلاب بريز
گهي که جرم مرا پيش تو حساب کنند
تو رشحه اي ز کرم هاي بي حساب بريز
ببين به ديده انصاف نظم خاقاني
طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بريز