دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد
اين کوه زهره دل که نهنگي است بحرکش
در نوش خنده بين که چه زهر غمان کشد
بحر نهنگ دار غم از موج آتشين
دود سياه بر صدف آسمان کشد
مرغان روزگار نگر کاژدهاي غم
گنجشک وارشان ز هوا در دهان کشد
و آن کو به گوشه اي ز ميانه کرانه کرد
هم گوشه دلش ستم بي کران کشد
مسکين درخت گندم از انديشه ملخ
ايمن نگردد ارچه سرش صد سنان کشد
خاقاني ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نيافته سودي زيان کشد
هرچند سوزيان زبان است گرم و خشک
خط بر خط مزور اين سوزيان کشد
ناي است بي زبان به لبش جان فرودمند
بر بط زبان وراست عذاب از زبان کشد
گر محرمان به کعبه کفن بر کتف کشند
او بر در خداي کفن در روان کشد
از زرق دوستان تبع دشمنان شود
بر فرق دشمنان رقم دوستان کشد