آنچه عشق دوست با من مي کند
والله ار دشمن به دشمن مي کند
خرمن ايام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن مي کند
اين دل سرگشته همچون لوليان
باز ديگر جاي مسکن مي کند
همچو مرغي از بر من مي پرد
نزد بدعهدي نشيمن مي کند
مي برد با گرگ در صحرا گله
با شبان در خانه شيون مي کند
پيش من از عشق بر سر مي زند
در پي اندر پي، پي من مي کند
آه از اين دل کز سر گردن کشي
خود خاقاني به گردن مي کند