آواز حسنت اي جان هفت آسمان بگيرد
سلطان عشقت اي مه هر دو جهان بگيرد
زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد
مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگيرد
ماهي است عارض تو کاندر سپهر خوبي
چون از افق برآيد آفاق جان بگيرد
در پاي غم فکنده است هجر تو عالمي را
زنهار وصل را گو تا دستشان بگيرد
وصلت به کار ايشان دست از ميان برآرد
گر هجر تو به زودي پاي از ميان بگيرد
گرخوش خوئي نداري خاقاني آن نداند
داند که خوش نگاري اين را به آن بگيرد