زهر با ياد تو شکر گردد
شام با روي تو سحر گردد
درد عشق تو بوالعجب دردي است
که چو درمان کنم بتر گردد
نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گل شکر گردد
مي کشم رطل عشق تا بغداد
هم کشم گر ز سر بدر گردد
بر تو تا زنده ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد
برنگردم من از تو تا عمر است
آن ندانم که عمر بر گردد
خاک روبي است بنده خاقاني
کز قبول تو نامور گردد
بنده خاقاني از تو سرور گشت
بس نماند که تاجور گردد