دل عاشق به جان فرو نايد
همتش بر جهان فرو نايد
خاکيي را که يافت پايه عشق
سر به هفت آسمان فرو نايد
ور دهد تاج عقل با دو کلاه
سر عاشق بدان فرو نايد
عشق اگر چند مرغ صحرائي است
جز به صحراي جان فرو نايد
سالها شد که مرغ در سفر است
که به هيچ آشيان فرو نايد
حلقه کاروان عشق آنجاست
که خرد در ميان فرو نايد
عاقبت نيز جز به صد فرسنگ
ز آن سوي کاروان فرو نايد
تو نداني که چيست لذت عشق
تا به تو ناگهان فرو نايد
عشق خاص کس است خاقاني
به شما ناکسان فرو نايد
عشق داند که قحط سال کسي است
زان به کس ميهمان فرو نايد