لب جانان دواي جان بخشد
درد از آن لب ستان که آن بخشد
عشق ميگون لبش به مي ماند
عقل بستاند ارچه جان بخشد
ديت آن را که سر برد به شکر
هم ز لعل شکرفشان بخشد
عاشق آن نيست کو به بوي وصال
هستي خود به دلستان بخشد
عاشق آن است کو به ترک مراد
هرچه هستي است رايگان بخشد
دو جهان را دو شاخ گل داند
دسته بندد به دلستان بخشد
شه سواري است عشق خاقاني
کز سر مقرعه جهان بخشد