عشق تو به گرد هر که برگردد
از زلف تو بي قرارتر گردد
تاج آن دارد که پيش تخت تو
چون دائره جمله تن کمر گردد
مرد آن باشد که پيش تيغ تو
چون آينه جمله رخ سپر گردد
در عشق تو تر نيامدن شرط است
کايينه سيه شود چو تر گردد
بر هر که رسيد زخم هجرانت
گر سد سکندر است درگردد
زر خواسته جهودم ار دارم
چندان که به آفتاب درگردد
زر داند ساخت کار من آري
کار همه کس به زر چو زر گردد
امروز بساز کار ما گر ني
فردا همه کارها دگر گردد
خاقاني را چه خيزد از وصلت
آن روز که روز عمر برگردد