با او دلم به مهر و محبت نشانه بود
سيمرغ وصل را دل و جان آشيانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
از طاعتم هزار هزاران خزانه بود
بر درگهم ز خيل ملايک بسي سپاه
عرش مجيد ذات مرا آشيانه بود
هفت صد هزار سال به طاعت گذاشتم
اميد من ز خلق برين جاودانه بود
در راه من نهاد ملک دام حکم خويش
آدم ميان حلقه آن دام، دانه بود
آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
گفتم منم يگانه و او خود يگانه بود
گويند عالمان که نکردي تو سجده اي
نزديک اهل معرفت اين خود فسانه بود
مي خواست او نشانه لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکي بهانه بود
بر عرش بد نوشته که ملعون شود کسي
برد آن گمان به هرکس و برخود گمان نبود
خاقانيا تو تکيه به طاعات خود مکن
کاين پند بهر دانش اهل زمانه بود