گر هيچ شبي وصل دلارام توان يافت
با کام جهان هم ز جهان کام توان يافت
دل هيچ نيارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان يافت
جان ياد لبش مي کند اي کاش نکردي
کان لب نه شکاري است که مادام توان يافت
من سوختم آوخ ز هوس پختن او ليک
بي آتش رز ديگ هوس خام توان يافت
خاقاني اگر يار نيابي چکني صبر
کاين دولت از ايام به ايام توان يافت
نامت نشود تا نشوي سوخته عشق
کز داغ پس از سوختگي نام توان يافت