من ندانستم که عشق اين رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت
دسته گل بود کز دورم نمود
چون بديدم آتش اندر چنگ داشت
عافيترا خانه همچون سيم رفت
زآنکه دست عقل زير سنگ داشت
صبر بيرون تاخت از ميدان عشق
در سر آمد زانکه ميدان تنگ داشت
از جفا تا او چهار انگشت بود
از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت
دل بماند از کاروان وصل او
زآنکه منزل دور و مرکل لنگ داشت
ناله خاقاني از گردون گذشت
کار غنون عشق تيز آهنگ داشت